دوباره شب و من و تنهایی و گریه دوباره تو نیستی در این کلبه ی مخروبه دوباره چشمانم خوابشان پریشان است نفوذ وجودت به رویایم چه آسان است بهم می فشارمشان امروز بیشتراز دیروز چرا کمرنگ میشوی هرروز بیشتر از دیروز بیا به خیالم به رویا وتنهاییم بیا که پرواز کنیم کوچ از این اقلیم بیا که فریاد زنیم این ماییم به دست هم رویا وخیال میسازیم بیا "زندگی" "نفس" که تنهایم بدون حضورت اسیر درد و غم هایم نوشته شده برای تو در 3:21 بامداد شنبه 91.5.14 شب آمد و به رختخواب تنهاییم میخزم خواب کجاست؟ به رویای تو میروم دوباره شب از نیمه گذشته و بیدارم سحر قریب می شود هنوز مینالم دوباره نمازمستحب شب واجبم می شود باز زمان التماسو العفو و قسم میشود نم وضوی من خشک نخواهد شد وضوی من آغشته به اشک خواهد شد نماز به نیمه رسیده اوج خواهش هاست ترنم گریه ، خواهش ، نوازش هاست نماز به اتمام رسیده ، اشک من جاری به حق خودت نخشکد این چشمه ام آری وضو دوباره کنم باز نماز می خوانم به قبله ی تو، رو به سوی تو نیاز می خوانم رکوع سجود برای او برای تو اما ز قصه ی غصه گویم و دلتنگی فردا یا امام مجتبی (ع) کرامتی بنما ای نور دیده ی زهرا(س) عنایتی بنما تورا به جان محبانت تورا به حق عزیزانت تورا قسم به برادر، قسم به قاسم و به جعفر به نور چشم پیمبر تورا به فاطمه به حیدر تویی فاطمه(س) را پور حس یک مادر قسم به حسین(ع) و زینبو اصغر کریم اهل محمد(ص) غریب خانه همسایه ی مادر تورا به عصمت زهرا به عدالت حیدر کرامتی، عنایتی، شفاعتی، لیاقتی، زیارتی نسیب فرما میخواهم از تو بنویسم، از زندگیم، یادت هست؟ مسیر جنوب تا جنوب شرق را؟ روز اول؟ قبل از عید؟ باران می آمد؟ راه میرفتم، حرف میزدیم؟ گوش میکردی، نوبت تو میشد،حرف میزدی، تک سلولی که نه تک عضوی شده بودم سراپاگوش... تو از دوسال تردید میگفتی،من دوسال چشم انتظاری مرور میکردم، لحظه هامان مشترک اما جدا ازهم، حس هامان یکی اما بی خبر از هم، از" نیکو" می گفتی، از روزهایی که روی صندلی هایش مینشستم " قانون مدنی در نظم..." جلوی صورتم باز بود اما روزها می گذشت و ورق های آن جابجا نمیشد، نمیدانم آن صفحه نکته زیاد داشت یا اصلا خوانده نمیشد!؟ یادم آمد چشمانم، دلم، عقلم همه هوشو هواسم پی تو بود یادت هست تمام احساسمان را با سلام ابراز میکردیم؟ آنروزها غیرت من کجا خواب بود؟ یا نکند تو محرم شده بودی!؟یادت هست؟ سرکوچه،ته کوچه، پنجره ی رو به کوچه، نیکو، نیمه شعبان،نوروز،آش نذری... همه وعده گاهمان با یک دنیا حرف بهم نرسیده از دور سلام میدادی من هم جواب، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم هردو خونسرد بودیمتا اینکه آنروز خون به جوش آمدو... خیلی دوستت داشتم خیلی، اما چرا کنار هم تاب نیاوردیم؟ چرا کمتر از یک ماه... چرا من عجول بودم؟ چرا تو بی خیال بودی؟ چرا نفهمیدی دنیای من چارچوبی شده به نام تو؟ چرا رفتی؟ چرا دوباره که آمدی معامله کردی؟ چرا خمیر احساسم را به آرد دسیسه ونیرنگ مالیدی؟ مگر نمیدانی آرد در روغن میسوزد؟؟؟ این روزها سادات زندگی خوبی دارد اما فکر از دست دادن خوشیش را نا خوش کرده، کاش برگردی، کاش باور کنی آنچه را برایت قسم خوردم،کاش پیام هایم را دوباره خوانی کنی، با عینکی دیگر بررسی کنی، کاش دوباره آن سایه ی بلندبرسرم بیفتد کاش دوباره دست بطرفم دراز کنی و اینبار من پس نکشم، کاش دستت زود خوب شود خدایا کمکم کن زندگیم،نفسم،من غرق شده ام،غرق تنهایی، کاش دیر نیایی که زیر لب زمزمه کنم " آمدی جانم به قربانت ولی.." وارد چهار سال شده است میدانی؟ کاش خوابهایم تعبیر شوند،من امیدوارم،امیدوار به رحمت او، امیدوار به زندگی دوستت دارم زندگی عشق یعنی دل سپردن در الست از می وصل الهی مستِ مست عشق یعنی ذکر ناموس خدا یا علی گفتن به زیر دست و پا عشق یعنی جلوه صبر خدا شرم ایوب نبی از مرتضی عشق بر دلداده فرمان میدهد عاشق جان داده را جان میدهد عشق باعث شد که دل سامان گرفت پشت درب خانه زهرا جان گرفت عشق یعنی انقلاب فاطمه از کبودی چشم تار فاطمه عشق یعنی عشق ناب فاطمه بیت الاحزان خراب فاطمه برگرفته از سایت تبیان
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |